معنی راوی رودکی

حل جدول

راوی رودکی

ماج


رودکی

سراینده بوی جوی مولیان

پدر شعر فارسی

شاعر سبک خراسانی


راوی

ماج

فارسی به عربی

راوی

راوی

لغت نامه دهخدا

رودکی

رودکی. [دَ] (ص نسبی) نسبت است به رودک و آن ناحیه ای است به سمرقند. (از انساب سمعانی). رجوع به رودک شود.

رودکی. [دَ] (اِخ) جعفربن محمدبن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم رودکی سمرقندی مکنی به ابوعبداﷲ از شعرای شیرین زبان فارسی است.وی بسال 329 هَ.ق. در رودک وفات یافت. (لباب الانساب). آقای دکتر صفا در تاریخ ادبیات در ایران آرد: کنیه و نام و نسب رودکی در الانساب سمعانی ابوعبداﷲ جعفربن محمدبن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم یاد شده و در تذکره ٔ دولتشاه سمرقندی و آتشکده ٔ آذر بیگدلی و مجمعالفصحاء هدایت، ابوالحسن آمده و قول سمعانی را به سبب قدمت صحیحتر میتوان پنداشت و وی را به سبب انتساب به رودک سمرقند، رودکی گفته اند. مولد رودکی در قریه ٔ بنج از قرای رودک سمرقند بود. بنج از قرای بزرگ رودک ومرکز آن بوده و بهمین سبب به بنج رودک شهرت داشته است. ولادت رودکی بحدس باید در اواسط قرن سوم اتفاق افتاده باشد. از آغاز حیات او و کیفیت تحصیلاتش اطلاع دقیق در دست نیست. عوفی گفته است که «چنان ذکی و تیزفهم بود که در هشت سالگی قرآن تمامت حفظ کرد و قرائت بیاموخت و شعر گفتن گرفت و معانی دقیق میگفت چنانکه خلق بوی اقبال نمودند و رغبت او زیادت شد و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود و بسبب آواز در مطربی افتاده بود و از ابوالعبک بختیار که در آن صنعت صاحب اخبار بود بربط بیاموخت و در آن ماهرشد... و امیر نصربن سامانی او را بقربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت...». عوفی در مقدمه ٔ همین سخنان نوشته است که «از مادر نابینا آمده » لیکن سمعانی و نظامی عروضی و صاحب تاریخ سیستان بکوری او اشارتی ندارند. اما از شاعران قریب العهد باو اشارات صریح در این باره در دست است، از طرفی دیگر در اشعار شاعر به اشاراتی بازمیخوریم که دلالت بر بینایی او دریک زمان میکنند و این اشارات مایه ٔ حیرت خواننده می شود چنانکه یا باید در صحت این ابیات و یا در صحت نقل آنها تردید کرد و یا پنداشت که رودکی در قسمتی از زندگانی خود بینا بوده و بعد کور شده است. رودکی بنابتصریح سمعانی در الانساب بسال 329 هَ.ق. در مولد خود یعنی قریه ٔ بنج درگذشت و همانجا بخاک سپرده شد.
ممدوحان رودکی: رودکی بدربار آل سامان و از میان سامانیان به امیر سعید نصربن احمدبن اسماعیل (301- 331) اختصاص داشت اما بعید نیست که پیش از امیرنصر دربار پادشاه دیگر یعنی مثلا احمدبن اسماعیل (متوفی در 301) را نیز درک کرده باشد. دیگر از ممدوحان رودکی امیر شهید ابوجعفر احمدبن محمدبن خلف بن اللیث، معروف به بانویه از امرای صفاری بود که از سال 311 تا 352 هَ.ق. حکومت میکرد. دیگر از ممدوحان رودکی ماکان بن کاکی و ابوالفضل بلعمی وزیر معروف سامانی است. این وزیر دانشمند بنا به روایت سمعانی او را در میان عرب و عجم بی نظیر میدانست، و انعام جزیل او به رودکی زبانزد شاعران بعد بود و ظاهراً مشوق رودکی در نظم کلیله و دمنه همین وزیر دانشمند بوده است.
اشعار و آثار رودکی: رودکی مسلماً یکی از بزرگترین شاعران ایران است. سمعانی در وصف او گفته است «قیل انه اول من قال الشعر الجید بالفارسیه و قال ابوسعد الادریس الحافظ: ابوعبدالﷲ الروذکی کان مقدماً فی الشعر بالفارسیه فی زمانه علی اقرانه ». توجهی که شعرای بزرگ ایران از قبیل شهید بلخی و کسائی و نظامی عروضی و عنصری و فرخی وسوزنی به سخن رودکی داشته و اغلب به تضمین اشعار اویا ذکر عظمت وی در شاعری مبادرت ورزیده اند جملگی مؤید سخن سمعانی است. در کثرث اشعار رودکی بحثی نیست و حداقل اشعار او را به صدهزار بیت تخمین زده اند امااکنون از آن همه اشعار جز چند قطعه و قصیده چیزی دردست نیست. مهمترین اثر رودکی که اکنون جز ابیات پراکنده ای از آن باقی نمانده کلیله و دمنه ٔ منظوم است که بفرمان امیرنصر انجام شد و گویا ابوالفضل بلعمی دراین کار بی تأثیر نبود. این منظومه، مثنوی و ببحر رمل مسدس سروده شده است. رودکی غیر از کلیله و دمنه مثنویهای دیگری نیز داشت و از آن جمله است یک مثنوی ببحر متقارب و یک مثنوی ببحر خفیف و یک مثنوی ببحر هزج مسدس و یک مثنوی دیگر ببحر سریع که از همه ٔ آنها ابیات پراکنده ای دردست داریم. (از تاریخ ادبیات در ایران تألیف دکتر ذبیح اﷲ صفا ج 1 صص 374- 391). رجوع به شرح احوال و آثار رودکی تألیف سعید نفیسی و رودکی آثار منظوم چ مسکو 1964 م. و لباب الالباب عوفی و تاریخ سیستان ص 317- 323- 183- 347- 325- و مجمع الفصحا ج 1 ص 237 و چهار مقاله و سخن و سخنوران تألیف فروزانفر و تذکره ٔ دولتشاه سمرقندی شود.


راوی

راوی. (ع ص، اِ) نگهبان اسبان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || آب دهنده ٔ حیوانات. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی متعلق بکتابخانه ٔ مؤلف). آب آورنده. ج، روات. راوون: روی علی اهله یا روی لهم، یعنی برای آنان آب آورد. (از اقرب الموارد). || نقل کننده ٔ سخن. ج، روات. راوون. (از اقرب الموارد).بازگوینده ٔ سخن از کسی. ج، رُوات. (منتهی الارب). روایت کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (دهار) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ناقل. محدث. ناقل سخن. خبرگزار. (یادداشت مؤلف). در عرف محدثان کسی را گویند که با اسنادحدیث روایت کند. (کشاف اصطلاحات الفنون). || در اصطلاح درایه کسی را گویند که روایت حدیث کند خواه مرسلا و خواه مسنداً از عادل و غیره:
گر ترا این حدیث روشن نیست
عهده بر روای است بر من نیست.
نظامی.
شنیدستم از روایان کلام
که در عهد عیسی علیه السلام.
(بوستان).
ز راوی چنین یاد دارم خبر
که پیشش فرستاد تنگی شکر.
(بوستان).
- راوی بازارخوان، کنایه از مداحان فضائل و مناقب حضرت علی و آل علی است که در بازارها و کوچه ها و خیابانها بخواندن اشعاری از این قبیل می پردازند و آنان را درویش نیز خوانند:
ملحدان سنی شوند اندر طبس گر مدح تو
راوی بازارخوان خواند ببازار طبس.
سوزنی.
- امثال:
راوی سنی است. (امثال و حکم دهخدا ج 2).
|| بازگوینده ٔ شعر از کسی. ج، روات. (از منتهی الارب). کسی که قصیده ٔ شاعر را به الحان و خوش آوازی پیش ملوک خواند. (آنندراج) (از منتخب اللغات) (غیاث اللغات). آنکه شعر شاعری را خواند در مجالس شاهان و بزرگان، و شاعران بزرگ را همیشه راوی بوده است. (یادداشت مؤلف):
ز وصفت رسیده است شاعر بشعری
ز نعتت گرفته است راوی روایی.
زینبی.
بلبل شیرین زبان بر جوزبن راوی شود
زندباف زندخوان بر بیدبن شاعر شود.
منوچهری.
چو در سبز کله خوش آواز راوی
سراینده بلبل ز شاخ صنوبر.
ناصرخسرو.
اگر راست گویند گویند ما
همه راوی و ناسخ ناصریم.
ناصرخسرو.
ای دفتر شعر پدرت آنکه بهر بیت
راوی ز فروخواندن او چون دف تر ماند.
سوزنی.
راویان شعر من در مدح او
سخره بر اعشی و اخطل کرده اند.
خاقانی.
راویان را بر زبان تهنیت
مدحت شاه اخستان یاد آورید.
خاقانی.
راویانند گهرپاش مگر با لب خویش
کف شاهنشه خورشیدفر آمیخته اند.
خاقانی.
راویان کآیت انشاء من انشاد کنند
بارک اﷲ همه بر صاحب انشا شنوند.
خاقانی.
درآمد راوی و برخواند چون در
ثنایی کان بساط از گنج شد پر.
نظامی.
راوی روشندل از عبارت سعدی
ریخته در بزم شاه لؤلؤ منضود.
سعدی.
|| سیراب شونده. (آنندراج) (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات). || پیچنده و تابنده: روی الحبل، ریسمان را پیچید و تابید. (از اقرب الموارد).

راوی. (اِخ) فخرالدین محمدبن محمدبن عمر. از مفسران نامی و صاحب تفسیر معروف «اسرارالتنزیل » است. مرگ وی بسال 906هَ. ق. روی داده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).

راوی. (اِخ) نام یکی از رودخانه های پنجگانه «پنجاب » که در سرزمین پنجاب بهم می پیوندند و رود سند را تشکیل میدهند و وجه تسمیه ٔ پنجاب نیز از همینجاست. این رودخانه از دامنه ٔ کوههای هیمالیا در ارتفاع 3880 گز سرچشمه میگیرد و بسوی شمال باختری سرازیر میگردد و پس از پیمودن 770هزار گز راه برود چیناب که از شعب شط سند است میریزد. (از قاموس الاعلام ترکی).

عربی به فارسی

راوی

گوینده , راوی , گوینده داستان , قاءل , رای شمار , تحویل دار

اصطلاحات سینمایی

راوی

صدایی که در فیلم های مستند یا داستانی روی فیلم شنیده می شود و چیزی را روایت می کند. در فیلم های مستند، راوی معمولا فرد بی طرف و مطلعی است که اطلاعات تکمیلی را به تصویر می افزاید. در فیلم های داستانی او خودش معمولا درگیر قصه و ماجرای فیلم است.

فرهنگ عمید

راوی

کسی که خبر، حدیث، یا حکایتی از دیگری روایت می‌کند، نقل‌کنندۀ سخن و خبر از کسی، روایت‌کننده،
بازگویندۀ شعر و سخن از کسی،
کسی که قصیدۀ شاعری را با لحن خوش در محفلی می‌خواند،

کلمات بیگانه به فارسی

راوی

گوینده

معادل ابجد

راوی رودکی

457

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری